بارون
هامان جانم چند روزیه که هوا ابری و کم وبیش بارون می باره عزیزم مامان شدیداً عاشق بارون و هوای بارونیه توی این هوا همیشه حس خوبی داشتم ولی این بار غم عجیبی توی دلم نشسته دلم شدیداً گرفته ای کاش دوباره حس همیشگی برگرده ای کاش اون روزایی که بارون می بارید و بابا جون (آقا جون به گفته نوه ها) می گفت سوار شید تا بریم پارک و دامنه کوه ما هم با شوق فراوون آماده می شدیم و کلی از هوای پاک و بارونی بهره می بردیم تکرار بشه ولی ...نمی دونم چرا این بارون دیگه اون حسو به من نمی ده آخه باباجون اسیر رختخوابه و رنجور و ناتوان با چشمانی بی فروغ و منتظر که چشم به در دوخته تا... وقتی که تو بارانی می شوی در آسمان چشمانت غرق می شوم و فراموش ...
نویسنده :
مامان رزیتا
10:07